نظریات نوسازی
مکتب وابستگی
پیرامون مکتب وابستگی از زمینهها، تبیین نظریه، مبانی و مفروضهها، سیاستها و خطمشیها بحث خواهد شد و در نهایت به بررسی و مقایسه میان دو مکتب نوسازی و وابستگی خواهیم پرداخت.
1. زمینهها
مکتب وابستگی، از دیدگاه جهان سوم به مسئله توسعه مینگرد و طنین آواهایی است که از پیرامون به گوش میرسد و با سلطه فکری مکتب امریکایی نوسازی به معارضه برمیخیزد. زمینههای تاریخی ظهور مکتب وابستگی عبارت است از:
اول: شکست برنامه اِکلا در امریکای لاتین؛ برنامه اِکلا، طرحی امریکایی بود که از سوی سازمان ملل متحد برای نوسازی امریکای لاتین ارائه شد. بسیاری از رژیمهای مردمگرا در امریکای لاتین این سیاست را اجرا کرده و امیدهای فراوانی را برای رسیدن به رشد اقتصادی، رفاه و دموکراسی در سر میپروراندند، اما پس از یک دوره رشد اقتصادی بسیار اندک در دهه 1950، رکود اقتصادی گسترده در دهه 1960 پدید امد که منجر به حدوث اعتراضات مردمی و سقوط رژیمهای مردمگرا و روی کار آمدن رژیمهای سرکوبگر و نظامیان شد. بدبینی نسبت به برنامه اصلاحاتی اکلا و سرکوب فزاینده سیاسی و نارضایتیهای اقتصادی سبب شد که با فکر طرحریزی برنامه بنیادیتری برای حل مشکلات کشورهای جهان سوم، نظریههایی که دارای تبار امپریالیستی هستند را به چالش بکشند.
دوم: ظهور نئومارکسیستها؛ پیروزی انقلابهای چین و کوبا، به گسترش شکل جدیدی از مارکسیسم در دانشگاههای امریکای لاتین منجر گردید و یک نسل انقلابی را به وجود آورد که اعضای آن، خود را نئومارکسیست میخواندند. بسیاری از مفاهیم کلیدی مکتب وابستگی برای انتقاد از برنامه اصلاحات اِکلا و همچنین مکتب نوسازی توسط همین نئومارکسیستها فراهم آمد.[1]
2. تبیین نظریه
نظریات مختلفی در مکتب وابستگی مطرح شده است، مانند نظریه دوسانتوس (ساختار وابستگی) و نظریه امین (گذار به سرمایهداری پیرامونی). در اینجا تنها به بررسی نظریه فرانک میپردازیم.
نظریه فرانک: توسعه توسعهنیافتگی؛ فرانک پس از وارد آوردن انتقادات به نظریه نوسازی، وضعیت کنونی جهان سوم را بر اساس رابطه «متروپل – اقمار» تبیین میکند و با طرح مفهوم «توسعه توسعهنیافتگی» درد و درمان کشورهای جهان سوم را ریشهیابی میکند. توضیح رابطه «متروپل – اقمار» یا «مرکز – پیرامون» به این شرح میباشد:
خاستگاه رابطه «متروپل – اقمار» را باید در دوران استعمار جست؛ زمانیکه قدرتهای فاتح برای نیل به هدف خود یعنی انتقال مازاد اقتصادی به کشورهای غرب، به تأسیس شهرهای جدیدی در جهان سوم دست زدند که بهنظر فرانک این شهرهای ملی بعدها به اقمار متروپل غرب تبدیل شدند. رابطه «متروپل – اقمار» به سطح بینالمللی منحصر نمیشود، بلکه در سطوح منطقهای و ملی نیز جریان دارد؛ به این نحو که شهرهای بزرگ ملی بهعنوان اقمار متروپل غرب و خود این شهرهای ملی نیز در اطراف خود دارای قمرهای متعدی هستند که از آنها مازاد اقتصادی (مواد خام، معدنی، کالاها و ...) به شهرهای بزرگ ملی و از آنجا به پایتختهای ملی و در نهایت به شهرهای بزرگ کشورهای غربی جریان پیدا میکند.
از نظر فرانک، همین انتقال مازاد اقتصادی در میان کشورها (انتقال مازاد اقتصادی صنعتی کشورهای صنعتی به کشورهای ضعیف و انتقال مازاد اقتصادی از کشورهای ضعیف به کشورهای صنعتی بهصورت مواد خام) است که موجب توسعهنیافتگی کشورهای جهان سوم و توسعه غرب شده است.[2]