نظریات روابط بینالملل
اقتصاد سیاسی بینالملل
مرکانتیلیسم
مرکانتیلیسم یا ناسیونالیسم اقتصادی که فلسفه اقتصادی حاکم بر اروپا از قرن 15 تا اواخر قرن 17 بوده است معتقد است، سیاست خارجی اقتصادی باید منعکس کننده منافع دولتها باشد و مدیریت اقتصادی بخشی از تلاش دولتها برای تعقیب منافع ملی بهصورت ثروت، قدرت و اعتبار است. درحالیکه لیبرالیسم بر همکاری تأکید دارد، مرکانتیلیسم خودمحور بوده و به همکاری بینالمللی عنایت ندارد. سیاست دولت باید به نسبت سطح فعالیت اقتصادی آن، در راستای افزایش صادرات و کاهش واردات باشد. فعالیت اقتصادی مهمترین ابزار برای حداکثرسازی قدرت است.
· برای تحقق شکوه و ثروت، دولتهای مرکانتیلیستی باید دو کار انجام دهند:
o جهت دادن به اقتصاد داخلی در راستای تولید برای صدور
o هدایت صنایع در راستای ارزش افزوده در سایه واردات مواد خام ارزانقیمت
· در این روند، دولتهای مرکانتیلیستی، از سویی بر کالاهای وارداتی تعرفه سنگین اعمال میکنند و از سوی دیگر به صنایع داخلی یارانه میدهند.
· دو نوع مرکانتیلیسم:
o تدافعی (خوشخیم): حمایت از ارزشهای حیاتی و حفظ استقلال دولت در برابر جریان بینالمللی شدن تولید.
o تهاجمی (بدخیم): راهاندازی جنگ اقتصادی علیه سایر دولتها و پیروزی بر آنها.
· دو دوره تاریخی تجدید حیات مرکانتیلیسم:
o فاصله میان دو جنگ جهانی (1919 – 1939) که بحران بزرگ اقتصادی (1929 - 1939) را دربرمیگیرد.
o از 1970 که هژمونی امریکا مورد تردید جدی قرار گرفت.
· اشاعه مرکانتیلیسم، سبب تغییر نگرش نسبت به نقش اقتصادی دولت شد. سیاستهای حمایتگرانه دولت در قرن شانزدهم وسیلهای برای افزایش قدرت دولت بود اما اینک ابزاری برای حمایت از حفظ استاندارد زندگی مردم، ایجاد اشتغال و فراهم نمودن آیندهای بهتر برای آنان است.[1]
چالشها
این نظریه، اعتبار خود را با انتشار کتاب ثروت ملل توسط ادام اسمیت از دست داد. تأکید اسمیت بر این بود که صلاح نیست دولت به تولید محصولی مبادرت کند که در جاهای دیگر میتواند آن را ارزانتر به دست آورد. بههرحال، مرکانتیلیسم اگر چه در تئوری مرده است اما در عمل بخشی از تفکرات اقتصادی برخی دولتها است.[2]